من بعد از 5 سال برگشتم. اون موقع عنوانم این بود: زندگی زیبای پسرانه ما

من بعد از 5 سال برگشتم. اون موقع عنوانم این بود: زندگی زیبای پسرانه ما

چه جالب 5 سال قبل نوشتم که: زندگی زیباست ...Allah goysa
من بعد از 5 سال برگشتم. اون موقع عنوانم این بود: زندگی زیبای پسرانه ما

من بعد از 5 سال برگشتم. اون موقع عنوانم این بود: زندگی زیبای پسرانه ما

چه جالب 5 سال قبل نوشتم که: زندگی زیباست ...Allah goysa

باغ آرزوها (1)

میگن از تکنیک تجسم ذهنی استفاده کن تا به آرزوت برسی و این تصورت هرچقدر دقیقتر باشه اونقدر اثرش بیشتره و زودتر و بهتر به خواسته ت می رسی. خب پس محکم بشینین که تصورمو از قسمت پایین رفتن از پله های ده گانه شروع می کنم. آماده؟ یک ... دو ... سه ... حرکت!

پیش رویم ده پله است که به یک باغ می رسد. قبل از این که از پله ها پایین بیایم، از همان بالا منظره ای را که قرار است به آنجا بروم از یک چشم انداز کلی زیر نظر می گیرم...

پرندگان زیبا در حال پرواز و عده ای روی درختان دلربا. گهگاهی آواز بلبل های عاشق آدمی را مست و مدهوش می کند. یک باغ دایره ای شکل می بینم که دور یک دریاچه را احاطه کرده است.

این باغ توسط دو رشته کوه به دو قسمت نیمدایره ای تقسیم شده... برای رسیدن به آن طرف باید سوار بالون شویم...

برای آمدن به باغ بهترین زمان را انتخاب کرده ام چون بسیار خلوت است و آدم از این خلوت بودن لذت می برد.

آسمان صاف است و آفتاب گرم و دلنوازی می تابد. 

پله ها ده تا هستند که بصورت مارپیچی قرارگرفته اند. نرده های فلزی پله ها، سفیدند. به نرمی از پله ها پایین می آیم تا این همه زیبایی را از نزدیک ببینم. عجب باغ زیبایی! کف باغ سنگفرش است...  گلهای رنگارنگ، درختان پرپشت که آدم دلش می خواهد زیر سایه شان بنشیند.

زیر سایه چند تا از درختان نیمکت هایی گذاشته شده است. نیمکت هایی چوبی با رنگ قهوه ای. یک جوی آب روان و گوارا از طرف دیگر پیاده روی باغ در جریان است نهایتاً به دریاچه می ریزد. چند آهو در قسمتی از باغ به چشم می خورند. از یکی از درختان هلو میوه ای می چینم و می خورم. وای چقدر خوشمزه است! زعفرانی و هسته جدا ... هسته اش خیلی زیباست. آن را در جیبم می گذارم تا موقع برگشتن بعنوان یادگاری با خودم بیاورم. با لذت تمام مشغول قدم زدن هستم.

کم کم دارم به ساحل دریاچه نزدیک می شوم کمی بیشتر که توجه می کنم صدای امواج دریاچه به گوشم می رسد.

به ساحل رسیدم ولی خبری از شن و ماسه نیست. باز هم همه جا سرسبز است. پیش رویم یک بالون می بینم که آماده حرکت به سمت دیگر باغ است. از روی دریاچه زیبا عبور خواهد کرد. فورا سوارش می شوم. تنها مسافرش منم. بالون اتوماتیک حرکت می کند و نیازی به کنترل آن نیست.از بالا دوباره آن باغ زیبا و دریاچه را که اکنون از بالای آن رد می شویم می بینم.

بالون به مقصد رسیده و دارد فرود می آید. پیاده می شوم. هم اکنون من در طرف دیگر باغ هستم. قسمتهایی از راه باریکتر است و کمی سربالایی و پله هایی چوبی تعبیه شده.

در این طرف باغ یک رودخانه، راه را قطع می کند که بایستی از یک پل زیبا عبور کرد.

رود خانه از یک آبشار سرچشمه می گیرد...

آب در قسمتهایی از باغ هم به شکل آبگیرهایی درآمده است.

این طرف باغ خنک تر از طرف دیگر باغ است ...